- سر آمدن
- بپایان رسیدن تمام شدن منقضی شدن
معنی سر آمدن - جستجوی لغت در جدول جو
- سر آمدن
- پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
یا پر آمدن قفیز
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
به تنگ آمدن، ملول شدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
برآمدن، بالا آمدن، کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود
کسی که از همگنان بالاتر است حایز اولین درجه ممتاز برگزیده
به آخر رسیدن، متقضی شدن
کفایت کردن
حاصل شدن، یافت شدن
در تداول سینه زنان با دیگران هم آواز شدن، دم آمدن زمین
خوب شدن نیک شدن، خوبی و خوشی پیش آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
لاف زدن، ادعا کردن
بالا قرار گرفتن، تفوق یافتن، بالا آمدن
فرود آمدن، پائین آمدن
لاف و گزاف زدن
دشوار آمدن
افاده کردن فیس کردن تکبر فروختن پز آمدن، در معرض نور گذاشتن دوربین عکاسی در مدت لازم
باز گشتن عقب رفتن
حمل کردن سر بریده، تند رفتن
بنهایت ریسدن بپایا رسانیدن
لغزاندن جان را فدا کردن
نسیم یا باد سرد وزیدن
فایده دادن
یا شرم آمدن کسی را از چیزی. خجل بودن وی از آن چیز: شرمم آمد که باو بگویم
پیش آمدن، اتفاق افتادن
پایین آمدن، به زیر آمدن، اتراق کردن
به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن
سازگار آمدن، درست در آمدن، موافق بودن
بالا آمدن، روی چیزی ایستادن، ترقی کردن، رشد کردن، جلوه کردن، به جاه و مقام رسیدن